قشنگترین اشتباه

عاشق سیب و رنگ آبیم

قشنگترین اشتباه

عاشق سیب و رنگ آبیم

گاهی اوقات انسان به مرگ خود راضی می شود... !! 

و این ماه های منحوس چقدر سخت به اتمام می رسند...!! 

این ها حرف هیچ کس نیست...!! 

حرف من است...خود من...خود خودم!! 

هیچ کتابی...نه فروغ نه کتاب های مسخره ی گمنام نویسنده...!! 

با اینکه میخندم...با اینکه می خندانم...از دل من بی خبرند...هرکس مرا می شناسد!! 

و چه خوش میگوید فروغ...آن رنج کشیده ی گمنام...آن زجر کشیده ی بدنام...!!! 

.:گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ رسم یکی از قوانین طبیعت است.اما آدم تنها در برابر  این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند.یکی مساله ای است که هیچ کاریش نمیشود کرد.حتی نمی شود برای از مین بردنش مبارزه کرد...فایده ای ندارد...باید باشد...خیلی هم خوب است...:. 

 

 

 

سلام دوباره!

سلام دوستای خیالی من... 

یه روزی یه عالمه دوست توی این وب رفت و آمد داشتند اما حالا... 

اه عصبی شدم همه چیز ریخته به هم...اینم از کامپیوترم که قاط زده...همه نوشته ها تو همه مسنجرم ریخته به هم اصلا انگار همه چیز به هم ریخته اس مثه من و دنیام و زندگیمو اتاقمو اینم کامم که دیگه حسابی نورعلی نور شده... 

خیلی وقته ننوشتم... 

خیلی وقته فروغ نخوندم... 

از فریدون خبری ندارم... 

سهرابو فراموش کردم... 

دوستام تنهام گذاشتن... 

همدمی ندارم... 

دیگه از هیچی لذت نمیبرم اما مجبورم به خودم تلقین و به دیگران وانمود کنم که همه چیز آرومه... 

هنوز سنگ صبور دیگرانم اما کسی نیست حرفای منو بشنوه ... 

هزار و یک قولی که به خودم دادم...دارن آزارم میدن اما نمیخوام زیر قول خودم بزنم... 

سختمه...دارم میترکم...چاره ای ندارم... 

امیدوارم هنوز کسایی پیدا شن یه فوتی بکنن خاکای دفترچمون کنار بره... 

دعایی که همیشه میکنم اینه که بعد از مرگم کسایی باشن که هر از گاهی یه آبی رو قبرم بریزن... 

آب رو دوست دارم...آبیه...سبکه...آرامش توشه... 

صداشو ازم نگیرین...!!!